Skip to content

من مرجان آقاجان زاده هوشیار متولد بهمن 1349 – تهران و کارشناس ارشد مدیریت بازرگانی شاخه مدیریت تحول هستم . آنچه در ذیل خواهم نوشت خلاصه ای از زندگنامه و کار و تلاش در سالهای متمادی من است:

بادهای خنک بهاری در وزش بودند . باد درختان سر سبز را به رقص در آورده بود . من و دبیرستان و بهتی که من را زانو به بغل کرده بود درست آخرین روزهای امتحانات پایان سال و مرجانی که یادش رفته تاریخ امتحان انشائ رو درست و دقیق چک کند و همین مطلب باعث جا ماندن از امتحان شد و ورق زندگی و رویا هایم در اشتباه تاریخ امتحان محو گردید . مرجان ماند و آینده ای که نمی دانست باید ازکجا شروع کند . غم نرسیدن به امتحان منجر شد که دیگر امتحانات رو هم شرکت نکند . من در خانواده ای متولد شدم که مقید به انظباط خاص خودشون بودند و هستند . دارای پدری سریع الهجه و مادری ملاحظه کار و مهربان و خواهران و برادرانی باهوش و دقیق . به دلیل خصوصیات اخلاقی پدر و مادرم ، همه ی دوستان و اقوام همیشه هر کمکی که نیاز داشتند به خانه ما می آمدند و خانواده ما با روی باز و گشاده همراهی شون می کردند این اخلاق پدر و مادرم همیشه برای من درس بود و من یاد گرفتم که دست دیگران را بگیرم که از اخلاق پسندیده به حساب می آمد . قطعا تاثیر اخلاقیات در خانواده بر تمامی فرزندان تاثیر دارد و گذر زمان تاثیر زیادی بر فرهنگ و دانش خانواده دارد و سطح فرزندان از همان جا شروع به شکل گیری می کند . من نسبت به خواهران و برادرانم بسیار ساده تر هستم و بسیار پایپند به رعایت موازین عرفی ، مثل احترام به بزرگتر ها و بقیه موارد اصولی و اخلاقی . من با تمام رعایت موازین و سختی ها ، مصمم بودن و خستگی ناپذیر ی که در خودم سراغ دارم در کمتر کسی دیده ام .

مرجان همیشه رویا های بزرگ در سر داشت و هنوز هم این رویا های بزرگ است که پیشرفت های همیشگی را رقم می زند . رویای داشتن شرکت ، رویای تابلو ی بزرگ با نام شرکت بر سر در ساختمان ، رویای تدریس در بهترین دانشگاه ها ، رویای استاد شدن و رویا های کوچک و بزرگ دیگر ….

انسان بدون رویا نمی تواند زندگی کند . خواندن کتاب از کوچکی در خانه ما جزو برنامه های همیشگی بود کتاب هایی که مادرم تهیه می کرد و من با علاقه ای وافر بسیاری از قسمت های آنها را حفظ می کردم مثل لطیفه های ملانصرالدین ، تولید شکلات و چراغ جادو . همیشه فکر میکردم آدم باید یه غول جادو داشته باشه که هر آنچه میخواهد را فراهم کند . بعدها که بزرگتر شدم دانستم کسی که ما را به رویا هایمان می رساند غول چراغ جادو نیست بلکه اراده ی خود ماست . چراغ جادو ی من کسب و کار من است و غول آن ، اراده خودم .

در کودکی وقتی به ستارگان نگاه می کردم منتظر بودم که یک نفر از آن بالا بپرسد چه چیزی میخواهی تا برایم فراهم کند . اما امروز می دانم که هر کسی باید ابتدا بداند چه می خواهد و سپس برای خواسته اش تلاش کند .پس از دبیرستان و ناکام ماندن در برگزاری امتحانات پایان ترم ، تصمیم به ازدواج گرفتم انگار که می خواستم فقط از بار سنگینی که بخاطر اشتباه امتحانم ایجاد شده بود ، خودم را خلاص کنم . اما همزمان با ازدواج رویای همیشگی ام سر درب شرکتی که متعلق به خودم به سرم افتاد و نتوانستم به زندگی یکنواخت عادت کنم . تصمیم گرفتم به دانشگاه بروم و ادامه تحصیل دهم ولی نیاز به اتمام دبیرستان بود که من نیمه کاره رها کرده بودم . با سعی و تلاش بسیارم دوران پایانی دبیرستان را به اتمام رساندم و با همفکری بردارم موفق به انتخاب رشته مدیریت بازرگانی در دانشگاه شدم و قبولی دانشگاه گویی که  پنجره ای بود که نور را بر زندگی وارد کرد و امید تازه ای در دل من دمیده شد چون به علت مشکلات موجود در خانواده ، احساس میکردم در یک اتاق تاریک محبوس شده ام . اما علرغم تمام مشکلات خانوادگی هیچ چیز و هیچکس نتوانست من را از خواسته ها و اهدافم دور کند و و من را از دنبال کردن اهداف م منصرف کند . با تمام سختی ها در سال 72 صاحب فرزند شدم و مایل بودم مادری نمونه هم برای فرزندم وآینده اش باشم . گاهی فرزندم را با خودم به دانشگاه می بردم و گاهی مادر مهربانم از او مراقبت می کرد . سختی های زندگی تاهل و فرزند شب بیداری ها برای درس خوندن ، هیچ وقت اضافه ای را برای من در طی شبانه و روز نگذاشته بودند . مشکلات مالی هم فشارهایی را برای من ایجاد کرده بود که مجبور شدم از سال دوم دانشگاه ، مشغول به کار هم شوم و در موسسه ای استخدام شدم اما شرایط آن موسسه با روحیات من هماهنگی نداشتند بدین خاطر تلاش کردم که حسابداری هم یاد بگیرم و در آن شرایط مجبور به خروج از کار شدم . مدت ها بعد با همت خودم و همراهی پدرم موفق به خرید خانه شدم که متاسفانه با اشتباهات همسرم و تصمیم به مهاجرت غیر قانونی ، آن خانه را از دست دادیم و دوباره شروع مشکلات و سختی ها . در این بین همسرم دچار بیماری افسردگی شد و نتوانست به کار ادامه دهد و تمام بار و مشکلات زندگی به دوش من افتاد و دوباره دنبال کار گشتم تا اینکه آگهی استخدام مدیری در یک فروشگاه نظزرم را جلب کرد .پس از مصاحبه در فروشگاه لباس به عنوان مدیر و جانشین صاحب فروشگاه ( صاحب فروشگاه مداوم در حال سفر به خارج کشور بودند و نیاز به جانشینی امین و متعهد داشتند ) از اینرو من استخدام شدم . در طی استخدام در فروشگاه مشکلات خانوادگی ما هم روز به روز بیشتر می شد و من و همسرم با هم هماهنگ نمی شدیم در هیچ موردی که قرار بر طلاق توافقی شد و سرپرستی فرزندم به عهده ی من قرار گرفت .زندگی سراسر درس است و هر اتفاقی که می افتد انسان را بزرگتر و بزرگتر میکند و اموزش های خاص برای ادم به ارمغان می آورد اما به شرط انتخاب های آگاهانه . انتخاب رشته ی تحصیلی ، انتخاب شغل و از همه مهمتر انتخاب همسر که همراهی واقی در زندگی است .در مسیر زندگی گاه ناملایماتی از راه می رسد که توان آدم از دست می رود . من به علت تعطیلی فروشگاه مجدد بیکار شدم و سختی ها و فشار زندگی و نگرانی برای فرزندم لحظه ها و خاطراتی را برای من به جا گذاشت اما امید را از من نگرفت و تلاش من چند برابر شد و زندگی دوباره چرخید و من در شرکت عمرانی مشغول به فعالیت شدم و مدیر بخش عمرانی شدم . کم کم و همزمان با کار، تحصیل و فرزند داری در دانشگاه هم به سمت مدیر اداری شغل دیگری به دست آوردم و شروع به نوشتن در روزنامه آفرینش و مقالات اجتماعی کردم .

باز هم استخدام در شرکت دیگری و فقط یک هفته فرصت برای نشان دادن قابلیت هایش زمان داشت پس باید تلاش میکردم و شایستگی های خود را نشان می دادم . آینده ی فرزندش روبروی چشمانش بود و مشکلات و سختی های زندگی تک نفری . پرونده ها بسیار زیاد بود و همه چیز در مورد بازرگانی خارجی بود . گیج شده بودم و همچنان در گیجی به سر می بردم که مدیر کارخانه سوالی از من پرسید که ” 28 ژوئن چه روزی می شود به تاریخ تقویم ” و من که منگ بازرگانی خارجی بودم با گریه گفتم که من بازرگانی خارجی بلد نیستم که یکباره مدیرم فریاد زد ” خانم بازرگانی خارجی چیست کافیه فقط یک نگاه به تقویم بیندازی و تاریخ را بگویی ” .
و من دوباره به تقویم رسیدم . یکبار تاریخ اشتباهی دیدم و از امتحان انشاء ماندم و سالها وقفه بین تحصیل و انتخاب زندگی تاهل و امروز تقویم و احتمال از دست دادن کار .
کار در کارخانجات ریخته گری ، لاستیک سازی و قالب سازی نقطه عطف در زندگی من بودند . من با حقوق کم شروع کردم و در طی 9 تلاش و کار به حقوق بالاتر و آموزش بیشتری دست پیدا کردم . آموختم بعد از کار ، انسان بودن و تعامل درست با زیردستان بود . گاهی در میانه کار مشکلاتی ایجاد م شد که فکر می کردم الان حتما مدیریت ناراحت شده و رفتاری سر سنگین خواهد داشت اما هیچوقت چنین نشد و عقیده داشت در جایگاه مدیریت گاهی این اتفاقات می افتد اما باید بعد لحظاتی مجدد روابط انسانی مثل قبل برقرار گردد . من هر آنچه در تجارت امروز ، از رفتار و تعامل با مشتری و روابط اقتصادی آموختم تماما در همین شرکت بوده است . آقای مرادی کارآفرینی برتر بودند که 48 سال بازرگانی خود را اداره می کند و کارمندان بازرگانی بسیاری را به جامعه اقتصادی تحویل داده است .
مشکلات زندگی و فشار های بی امان ش من را ناچار کرد که به دنبال کاری با درآمد بالاتر باشم و به این طریق پیشنهاد دوستان در خصوص وارد کردن یک محصول شیمیایی جایگزین ملات و سنگ در ساختمان است را از استرالیا وارد ایران کنیم . آن زمان من در زمینه ساختمان هیچ فعالیتی نکرده بودم و تجربه ای نداشتم و تنها دایره ارتباطی بخاطر فعالیت بازرگانی داشتم و این چنین شد که کار خوب پیش رفت . البته در ابتدای شروع فعالیت آقای مرادی همچنان با من همراهی کردند و مشوقی بودند برای تصمیمی که گرفته بودم . او معتقد بود اگر کارمند ی در جای دیگر می تواند مستقل کار کند باید به او کمک کرد تا روی پای خودش بایستد . ( کارآفرینی یعنی همین )
همیشه تغییر در هر کاری سختی است و البته پذیرش از طرف مردم هم کاری سخت تر . محصول ما و کاربردش در ساختمان دقیقا استفاده به جای سنگ و ملات از چسب بود و بدون هیچ محافظی . خاطرم هست در یکی از کنگره ها جناب مهندس اعرابی گفتند : خانم هوشیار هنیت 300 ساله مردم ایران را تغییر دادند ، مردمی که 300 سال با سنگ و ملات کار می کردند حالا از چسب استفاده می کنند . من با شنیدن این جمله دریافتم که کاری بس بزرگ انجام داده ام .

 

در بین کار و به علت زن بودن در جلسات خیلی از آقایان با ناباوری به من نگاه می کردند و حاضر نمی شدند که با من کار کنند و خرید انجام شود مخصوصا که محصول ما ناشناخته بود و باورش برای عموم دشوار .پروژه اول در کار موفقیت آمیز بود و کم کم عموم اعتماد کردند و سازمان و شرکت کار نمای خود را به ما واگذار کردند . در همین بین هم باز مشکلاتی بود . اذیت های کارفرما ، سنک کارها و بنا ها و خیلی موارد دیگر که همگی کم کم مرتفع گشتند . شکر خدا در تمام این سالها که از چسب مگاپوکسی استفاده کرده ایم همه راضی بودند و ما به این مطلب مفتخریم .
در سال 1382 بصورت شراکتی شرکت هورسنگ پارسیان را ثبت کردیم که در زمینه صادرات سنگ فعالیت می کردیم و همزمان در کنار ش نمایندگی فروش چسب مگاپوکسی را هم دریافت کردیم .
در سال 1385 تصمیم گرفتم که شرکت خودم را به ثبت برسانم و مقدمات تاسیس را فراهم کردم و شرکت نگین تجارت فردوس به ثبت رسید .
آنچه اعتماد برای انسان رقم می زند گاهی قابل وصف نیست . مدیر مگاپوسی در استرالیا وقتی واقعیت ها و مشکلاتی را که شریک م برایم ایجاد کرده بود را از زبانم خودم شنید و باور کرد که من قصدم فروش محصولات است نه کلاهبرداری . به همین خاطر بعد از اندکی تامل سفارش ما را ثبت کرد و کالا به دست ما رسید و پرداختی با توافق مدیر مگاپوکسی در چند ماه بعد از این سفر پرداخت گردید . آنجا بود که قلب مرجان آرام گرفت و رسیدن به رویاهایم را بسیار در دسترس می دیدم و پر شده بودم از انگیزه و تلاش بی وقفه .
پس از طی مشکلات موجود و در سر راه در سفری که به آلمان داشتم با محصولی به نام سنگ نرم آشنا شدم و نمایندگی آن را گرفتم و در این زمینه هم فعالیت های گسترده ای داشته و دارم .
در راستای تمام این سالها من حتی نیروهایی که دارای سابقه کاری هم نباشند ، استخدام می کنم چون هنوز یادم نرفته است که در ابتدا برای شغل و درآمد چه سختی هایی رو تحمل کردم . به این خاطر بایستی به نیروها فرصت نشان دادن استعداد ها را داد باید کمک شان کرد که ویژگی های نهفته شان بارور شود . همیشه به این فکر کرده ام که خودم دوره های بی تجربگی را پشت سر گذاشته ام ، دوره های کارمندی و بی پولی اما سعی میکنم با حمایت جوانان ، به رشد آن ها کمک کنم .
درگذر زمان سفرهای متمادی به کشورهای مختلف داشتم استرالیا ، آلمان ، فرانسه ، امارات ، آذربایجان ، سوئد ، سوییس ، دانمارک ، هلند و هندوستان و از هرکدام کوله باری از تجربه به دست آورده ام که در روند کار و زندگی بسیار ارزشمند و مثمر ثمر بوده اند .
امروز من بسیاری از رویاهایم در زندگی رسیده ام و تنها هدف و آرزوی من ، توسعه چیزی است که الان هستم . هم توسعه فردی و هم توسعه کاری . من دلم می خواهد از لحاظ روحی هم به مراتب بالایی برسم . مرجان همیشه شعار حضرت مولانا به خاطر دارد و سر لوحه رفتار و اعمال ” مرنج و مرنجان “
رویا به نظر من آن چیزی نیست که آدم ها در خواب می بیند ، در حقیقت آن چیزی ست که نمی گذارد شب ها بخوابند .

گسترش شرکت نگین تجارت فردوس در عرصه بین اللملی رویایی است که نمی گذارد شب ها بخوابم . برای رسیدن به موفقیت عوامل گوناگونی باید دست در دست هم بگذارند اما یکی از دلایل مهم موفقیت من در زندگی ام صداقت است .
موفق بودن یک مدیر این است که در درجه اول باید علم داشته باشد علم و تخصص در زمینه کاری مربوطه اما فراتر علم و تخصص و مهارت کاری ، باید در مدیریت بحران مهارت پیدا کند .
از نظر اخلاقی هم یک مدیر باید با گذشت باشد و بتواند آرامش خود را حفظ کند آینده نگر و تیزبین و باهوش باشد .
شرکت هایی که من در آنها فعالیت دارم هم در ذیل خواهم گفت :
عضو انجمن زنان کارآفرین ، عضو کانون زنان بازرگان ، عضو شورای عالی سیاستگذاری کانون کارآفرینان توسعه گرا ، عضو هیات رئیسه اتان مدیران کشور و عضو شورای سیاستگذاری دانشنامه اقتصادی زنان و عضو بنیاد ملی کارآفرینی جوانان .
توصیه من به همه این است که صرف نظر از نتیجه کارها ، نباید به هیچ عنوان از نیکی کردن پشیمان شوند ، هیچ نمی تواند جای نیکی و صداقت را بگیرد .
هر انسانی نسبت به جامعه خود هم مسئول است نسبت به آدم ها نسبت به کشور چون به آنچه فکر کنیم و اهمیت قائل شویم قطعا بازگشت نیکوکاری خواهیم داشت
در بین همه ی سختی ها و تلاش مستمر یک چیز بسیار مهم و ارزشمند است اینکه انسان ” نیک نام ” باشد . این روزها همه نام نیگن تجارت فردوس را به نیک نامی می شناسند . نمی شود نیک نامی را با پول خرید ، مردم داری است که نیکنامی می آورد آن هم مردم داری بی ریا . مسیر نیکنامی مسیری ست که پیمودن آن زمان می برد و راه یک شبه نیست .
من هم امیدورام در مسیر زندگی درست ، به شیوه ای تصمیم بگیرم که در نهایت ، نامی نیک از خودم بر جای بگذارم و وقتی دیگران نام من را می شنوند از من به نیکی یاد کنند .